همنشین بیدر و پیکر به قول فامیل دور، عجیب آدم را بیدل و دماغ میکند.
امشب با خانم سین و دوستش رفته بودیم بیرون. دوست خانم سین برای دو سه روزی مهمان خانم سین شدهاند تا اندوهشان فروکش کند اندکی. من که نپرسیدهام ولی گویا پای یک شکست عشقی در میان است. اندوهشان گویا خیلی هم کوهپیکر است که تمام تلاش بنده برای خنداندن و گرم کردن مجلس بینتیجه ماند و هر آن که به خودم میآمدم ایشان را در حال پاک کردن نم اشک از گوشهی چشم میدیدم. با خودم فکر کردم که صحیح نیست در این موقعیت به خانم سین اظهار احساسات کنم. حتی فکر کردم شاید بد نباشد اگر یک مشاجرهی کوچک با خانم سین داشته باشم تا شاید دوستش خودشان را کمتر بدبخت حس کنند و فکر کنند که ما مردها همه سر و ته یک کرباسیم و چیزی که تعیین کننده است عمر یک رابطه است و تو کجای آن هستی، اینکه اولش، یا میانهاش، و یا آخرش است و وقتی که به آخرش رسید دیگر همهمان مثل همیم، اما بعد دیدم که به قدر کافی برای کسی که روی هم رفته فقط دوبار دیدهام انرژی گذاشتهام و سوای آن تهمتن هم دلش نمیخواهد با خانم سین مشاجره داشته چه برسد به من که گردنم از مو هم باریکتر است و فقط و فقط خدا میداند دعوا با خانم سین به کجا میانجامد. وگرنه که من خودم خیلی دل پری از خانم سین دارم و اگر از پسشان بر میآمدم یه صورت خیلی داوطلبانه، هر روز با ایشان دعوا میکردم، اما چه کنم که نه از پس زبانش برمیآیم و نه از عهدهی تحمل رفتارهای غیرقابل پیشبینیاش. این است که بهتر دیدهام که صبر پیش گیرم. اصلن این یک تجریهی جدیدی بود در زندگیام. یک چیز کاملن منحصر به فرد که هیچوقت پیش از این گرفتارش نشده بودم. هیچوقت به خاطر ندارم که دوست دخترم موبایلم را چک کرده باشد و یا به خاطر عوض کردن رمز لپتاپم بازخواست کرده باشدم. چند باری که به ایشان گفتهام که بیا تمامش کنیم و هر کدام به راه خودمان برویم، جهنم را پیش چشمانم آورد و استدلالش هم بود که من حق ندارم یک طرفه چیزی را تمام کنم و باید طرفین رضایت داشته باشند. و بعد گریان دم در خانهام سبز میشد و من دیگر چه میتوانستم بکنم؟
خلاصه اینکه دوست خانم سین اگر حسرت چیزی را هم میخورد خودش را گول زده، چون دارد حسرت صدای دوهلی که از دور خوش است را میخورد، و نمیداند درون این رابطه چه میگذرد و یک نفر دارد که دست و پای دایم میزند که این رابطه هر چه سریعتر تمام شود. دوست خانم سین هم شاید مثل خانم سین دلش میخواسته یک نفر را به زور توی یک رابطه نگه دارد و گویا آن یک نفر از من یک کلامتر و سرسختتر بوده و توانسته حرفش را به کرسی بنشاند و خودش را خلاص کند، و یا شاید دوست خانم سین، به اندازهی خانم سین جنگنده و پر انرژي نبودهاست.
به هر حال خوب شد که با خانم سین مشاجرهای پیش نیامد. بعد از رسیدن به خانه تماس گرفتم که اطلاع بدهم که دارم آمادهی خوابیدن میشوم که خانم سین مراتب شکایتش از اظهار محبت نکردنم و بیتفاوتیام را اعلام کردند و افزوند که انگار فقط ایشان هستند که همه چیز برایشان مهم است و بنده اصلن انگار که نه انگار، و من هم درآمدم که رعایت حال بد دوست شما را کردم و نمیدانم چرا نگفتم که بله درست است، حق با شماست، من اصلن انگار که نه انگار!
ازاین مطلب خوشم اومد. روون بود. به نظر من خیلی نامردیه یه نفر رو به زور تو یه رابطه نگه داری. رابطه ای که احساس آرامش نده باید تموم شه